این دریا باز طوفانی شد
باز غوغای شد خروش بر خواست
موجی بلند شد
موج ها یاد ساحل کرده امشب
موج خسته از خروش
دوست دارد آرام در کنار ساحل بخوابد
یک روز بدون خروش ، بدون طوفان
کاش می شد ساحل دریا را به آغوش خود بگیرد
و آرامش را به دریا هدیه کند
چرا گاه دریا از ساحل روی بر می گرداند
ودور می شود و جز شوری چیزی باقی نمی ماند ......
کلبه کوچکم را روشن کن با نگاهت
دل را فروزان کن با صدایت
سکوتم را بشکن با صدایت
یاری ام کن با نگاهت
یادی از من کن در این دنیا
شاد کن مرا با نگاهت
بی تو هیچم بی تو تنهام
تو در نگاهم یک خورشیدی
تو صدای یک موجی
موجی خروشان پس بیا
پس بیا روشن کن کلبه ام را
با طلوعت پس بیا شادم کن
با ظهورت
تو ماهی تو ماه شب های منی
پس بیا مهتابم که بی تو شبهایم
هیچ است تو نوری تو دنیای دگری
پس بیا مرا یاری کن دری بگشا
ظهوری کن مرا با خود ببر به دنیای خود
من بی تو هیچم وجودم صدایم با تو
من بی تو هیچم
پس مرا یاری کن ای دنیای من (حرف دل )
نگاهم یاد باران کرده امشب مرا سر در قریبان کرده امشب گلم فردای من از این آن نیست دلم یاده تو را کرده امشب